امیرحسین ناز ماهدیه خداامیرحسین ناز ماهدیه خدا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

امیرحسین ناز ما هدیه خدا•: * ¨ ¨ *: •

خداحافظی کردنهای گل پسری

    این روزها  وقتی میخوایم از خونه آقا جون برگردیم بیایم خونه خودمون ،اقاپسر با مادر جون وآقاجون اینطوری خداحافظی میکنه   آقاجون بیا یه بوس بده ،یالا بده.مادر جون بیا بوس بده ،یالا بده.بعدش هم میگه خدافظ   گل من :با این شیرین زبونیات وشیرین کارییات خوب خودتو تودل آقاجون ومادر جون جا کردی شیطون مامان بازی با انگشتان دست یه بازی قدیمی   ...
3 آبان 1392

شعرهای گل پسرم

      سلام به دوستای خوب امیرحسین،گل پسر من چند تا شعر یاد گرفته،که  وقتی میخواد بخونه میگه تو گوش بده   من بگم ،که این شعرها رو من با زبون خودش اینجا مینویسم                   یه توپ دارم قلقلیه     سوخو،سفیو،ابیه                                                 &nb...
3 آبان 1392

گرفتن جرثقیل

  گل من چند روزی بود که اتوبوس میخواستی یه روز رفتیم مغازه تا برات اتوبوس بخریم که چشمت به جرثقیل افتاد وگفتی اتوبوس نمیخوام اینو میخوام بابایی هم گفت اون چیزی که میخواد را براش میگیرم واین شد که برات جرثقیل گرفتیم . واز اون روز باجرثقیلت ماشین و عروسک وخلاصه هر چی بشه باهاش میاری بالا.   عکسشو ادامه مطلب گذاشتم ببین     ...
3 آبان 1392

خوشحالی امیر حسین

  بعداز ظهر عید قربان برامون مهمون اومد خوشگل مامان هم که عاشق مهمونه واز اومدن مهمون خیلی خوشحال میشه مخصوصا اگه یکی از آقاجونها باشه که دیگه هیچی.اونروز هم آقاجون ومادر و خاله مرضیه   باعموسعید ونی نی خوشگلشون امیر رضا از اصفهان اومدند وامیرحسین کلی ذوق کرد.این دو روز که اینجا بودند کلی شیرین زبونی براشون کرد .با هم رفتیم بیرون یه طوطی از این بادکنکیها گرفتیم وگلم کلی خوشحال شد.وقتی میخواستن برگردند اصفهان پسرم چقدر ناراحت شد وگریه کرد میخواستم آرومش کنم هرچی گفتم که دوباره میاند قبول نکرد ومیگفت نه امشب نمیان.خلاصه با زحمت خوابید بعد که بیدار شد رفتیم بیرون وبراش با پولی که مادر داده بود وگفته بود براش یه چیزی بخر ...
3 آبان 1392